کد مطلب: 8757
تعداد بازدید: ۳۵۸
اسماءصفری
یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲
«بسم رب الشهداء والصدیقین»
شهیدان با خدا پیمان بستند حصار خود پرستی را شکستند
چه خوش با بال خون پروا کردند سرور عشق را آواز کردند
با سلامت می کنم حالت چطور است
سخت غمگینم تو احوالت چطور است
اکنون که در جمع شهدان شد هستی
زرنج های آن جهان آزاد هستی
اما نمی دانی که خون می بارد امروز
آیا نمی دانی چه دردی دارم امروز
سال هاست که می خواهم از روزگار شکوه کنم و داستان هجر تو را بازگو یم.
پدر جان سال هاست که اشک هایم به یاد تو بالش زیر سرم را آب می دهد.بابا جان خیلی دلم گرفته است دوست دارم که دستان گرم و پر نوازشت را بر سرم یکشی و خشکی سال های نبودنت را از تنم در آوری پدر جان وقتی که دبستان بودم در زنگ املاء تا می نوشتم بابا آب داد نوک مدادم می شکست و حال با یادی از تو قلبم می شکند.
در زنگ جغرافیا تو را در پشت مرزهای غرب وشرق جستجو می کردم و در زنگ تاریخ وقتی که سرگذشت یتیمی حضرت رقیه را می شنیدم تمام صفحات کتابم پر از اشک می شد زیرا که به یاد یتیمی خودم می افتادم.در زنگ ورزش وقتی توپ قلقلی ام را می زدم زمین اماهوا نمی رفت آخر این عیدی تو نبود.
وقتی که تا بوتت را در پرچم پر افتخار ایران برایم آوردند آانگاه بود که فهمیدم که دیگر باز نمی گردی و من باید تا ابد منتظر آغوش گرمت بمانم.
پدرم حالا که بر نمی گردی حداقل به خوابم بیا تا نگویند اسماء دختری است پدر ندیده.
«اسماءصفری »