کد مطلب: 8756
تعداد بازدید: ۳۹۹
کبوتری ازدیار خاک
یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲
«بسم رب شهداء و صدیقین»
کبوتری ازدیار خاک
نمی دانم این چه صدایست که در گوشم می پیچد.صدایی از دور،صدایست که می گوید شهید گمنام آورده اند.ناگهان اشک در چشمانم حلقه می زند.یک جسم بی جان،تن خسته ،اما با شهادت جانی دوباره یافته ،جسمی پر از ترکش ،شاید هم چند تکه استخوان ظاهرا پوسیده ،اما جاودان ،نمی دانم کیست ،از کجاست چند سال دارد چشم به راهی دارد یا نه؟اما من چشم به راه او هستم ،نمی دانم مادری یا خواهری دارد.من برایش خواهر می شوم و از شوق برگشتنش اشک می ریزم و خوشحالم که برادرم به وطن بازگشته.
همیشه وقتی از یک شهید صحبت می کردند ،یک پاک با گل لاله در نظرم می آمد.اما حال هیچ چیز در نظرم نیست ،جز تابوتی که چند استخوان در آن است خیلی برایم آشناست در عین غریبگی نمی دانم چرا؟
در شهر غوغایست از آمدنت برادر .تا صحبت از تو به میان می آید همه اشک می ریزند .این روزها مردم حماسه های شما را از یاد برده اند ،از یادشان رفته که شما که بودید و کجا رفتید.
ای کبوتر بال وپر شکسته ی من ، مردم دیگر رنگ خدا را از یاد برده اند جوانی را که با چه شوقی شناسنامه اش را دست کاری می کرد تا بگذارند به جبهه برود ،تا از ناموس وکشورش دفاع کند،از یاد برده اند آرمان ها و وصیت های شهدا را .ای کبوترخسته برگردد،که اینجا دیگر یادی از شما نمی کنند،برگردد تا تداعی شود یاد شما.کاش من از نسل شما بودم با اینکه کهنه ،تا درک کنم حماسه شور آفرین شمارا.
در کتاب های درسی ما از حماسه های ستم وسهراب می نویسند اما از یاد برده اند رستم وسهراب های زمان خود را.
«زکیه تشانی»